بلال حاتمی
جامعه ایران جامعه ای متکثر از لحاظ فرهنگی و زبانی است. واقعیت موزاییکی فرهنگهای مختلف در ایران چیزیست که در قانون اساسی زیاد بدان پرداخت نشده است. پارادوکس کثرت گرایی فرهنگی و نهادهای اجتماعی که توسط دولت بصورت متمرکز مدیریت می شود چیزیست که خود را در حوزه های مختلف سیاسی و فرهنگی نشان می دهد و بعضاً حتی در حد بحران نیز پیش می رود. زبان مادری و حقوق مربوط به آن یکی از مهمترین مصادیق این تفاوتهاست که چندیست در محافل روشنفکری و سیاسی ایران بحث می شود. اینکه آیا دیگر ملیتهای غیر فارس در ایران حق تحصیل [به] زبان مادری خود را دارند یا نه؟ دیدگاههای مختلفی را پیش کشیده که اکثراً بعد علمی نداشته و می توان گفت تنها جدلهای بین گفتمانی را کمی شدت بخشیده است. حتی مسئله در میان افکار عمومی و فضای مجازی نیز تبدیل به برخورد گفتمانهای سیاسی مرکز محور و پیرامون محور محور گردیده است. در این مقاله نیز پیرو بحثهای انجام یافته مسئله حقوق زبان مادری را مورد بررسی قرار خواهد گرفت و سعی بر آن خواهد شد تا دیدگاهی جامعه شناختی و حقوقی به این مسئله ارائه شود.
اساساً در ایران بیش از آنکه مسئله، مسئله زبان مادری باشد، مسئله جوامع زبانی(linguistic Community) است. و اینکه حقوق جمعی زبان مادری به حقوق فردی آن ارجحیت دارد. از این رو ابتدا چیستی جوامع زبانی مورد بحث قرار گرفت و سپس حقوق مربوط یه جوامع زبانی و شیوه های اعطای این حقوق در نهاد آموزش کشور متصور خواهد شد
اهمیت زبان را بعنوان ضرورت رشد فرد و نیز جامعه نمی توان نادیده گرفت. اولین و مهمترین عنصری که حیات آدمی را از شکل حیوانی به شکل فرهنگی بدل کرد همانا زبان بوده است. فارغ از مباحث فلسفی و زبان شناختی، فرهنگ در معنای انسان شناختی آن مدیون زبان بوده و هست. جامعه شناسان و انسان شناسان بر این باورند که نسلهای انسانی، فرهنگ را به وسیله زبان می آموزند و طی فرایندهای مختلف بدان تداوم بخشیده و باز تولیدش می کند. زبان با بازتولید فرهنگ، خود را نیز بازتولید می کند و تداوم حیات خود و فرهنگ منصوبش را با همین بازتولید فراهم می سازد. از این منظر باید به مقوله آموزش (در ذات خود) نقشی حیاتی در بقای فرهنگ و زبان قائل شد.
با اینکه بعضی از اندیشمندان زبان را نهادی ارتباطی خوانده اند، لیکن زبان مقوله ای فراتر از آن چیزیست که در نهاد ارتباطی بدان پرداخت می شود. تقلیل زبان به نهاد ارتباطی صرف، نادیده گرفتن اهمیت و تاثیر آن در حیات و اندیشه بشری است. هر چقدر که عنصر اندیشیدن در حیات آدمی دارای اهمیت است، زبان نیز به همان اندازه و چه بسا بیشتر از آن دارای اهمیت دارد.
انتقال فرهنگ انسانی که خود برساخته زبان است از طریق آموزش و تربیت نسلهای مختلف انسانی به وسیله زبان و در قالب شیوه های مختلف آموزشی اتفاق افتاده است. از آداب و رسوم زندگی روزمره، باورهای دینی، ارزشها و هنجارهای اجتماعی گرفته تا فنون و تکنیک های پیشرفته، همه و همه در هر دوره ای از تاریخ، متناسب با زمان و مکانش، وجود سیستمی از تربیت و آموزش را ضرورت بخشیده است. حتی می توان شیوه تربیت و آموزش را نسبت به دوره های تاریخی- انسانشناختی و نیز از منظر جغرافیای فرهنگی نیز طبقه بندی کرد. در دوران مدرن و ماقبل مدرن، تحت تاثیر تراکم جمعیتی جوامع انسانی و پیشرفت فنون آموزشی، تربیت و آموزش توسط نهادهای اجتماعی مختلف (خانواده، دین، دولت،…) انجام یافته است. مثلاً در اروپای قرون وسطی، آموزش و تربیت از خانه و خانواده شروع می شد و به دلیل سلطه کلیسا بر تمام نهادهای اجتماعی، تربیت و آموزش انسان از سنین کودکی در کلیسا و یا مدارس وابسته به کلیسا ادامه می یافت. در همان دوره در جوامعی چون ایران نیز تربیت و آموزش کودکان از خانه و خانواده شروع شده و در سنین معینی توسط عالمان دین ادامه می یافت. از اینرو در آن دوران ابتدا قرآن آموخته می شد و سپس شاخه های مختلف علمی از جمله طب، نجوم ، ادبیات و …
در دوره ماقبل مدرن هر چقدر که نهاد دین در مقوله آموزش و تربیت تاثیرگذار بود به همان اندازه در دوره مدرن دولت-ملتها تاثیر گذار شدند. تغییر و جایگزینی نقش نهادی بین دین و دولت همزمان بود با تغییرات و جایگزینیهای عمیق در دیگر نهادهای اجتماعی. همچنین این تغییرات با پیشرفتهای علمی/تکنولوژیک و فرهنگی همسو بودند. اگر در دوره ماقبل مدرن (فارغ از آسیب شناسی این مقوله) اشاعه و پاسداری از ارزشهای دینی در امر تربیت و آموزش بالاترین اهمیت را داشته، در دوره مدرن هم اشاعه و پاسداری از ارزشهای وطنی، فرهنگ ملی و عموماً نژادی مورد اهمیت قرار گرفته است.
تمرکز نهادی در امر تربیت و آموزش چیزیست که از دوره ماقبل مدرن به دوره مدرن انتقال یافته است. ظهور دولت های مدرن همزمان با کم رنگ شدن نهاد دین در عرصه های مختلف اجتماعی، تمرکز و سیستماتیک شدن آموزش و پرورش را در پیرو خود داشته است. ولی نکته قابل تامل اینست که؛ دولت مدرن تنها با در آوردن نهاد آموزش و پرورش از سلطه دین راضی نشد و تمرکزگرایی ایدئولوژیکی و زبانی را نیز بدان افزود. البته نهاد دین نیز در دوره ماقبل مدرن این تمرکزگرایی را اعمال می کرده است. بعنوان نمونه می توان زبان انجیل و سلطه زبان لاتین در آن را مثال زد. این مسئله تا آنجا پیش رفته بود که مترجمان اولیه کتاب انجیل به طرز فجیعی اعدام می شدند. و یا می توان به زبان فلسفه در اروپا اشاره کرد که تا سالهای ……….. زبان لاتین در آن مسلط بوده است. در جهان اسلام نیز، از آنجاییکه آموزش و پروش کودکان با قرآن آغاز می شد، هر کس بایستی زبان عربی را می آموخت. از اینروست که اکثر کتب در تاریخ جهان اسلام همانا به زبان عربی بوده است.
یکی از تفاوتهای مهم میان نهاد دین و دولت در بحث تمرکزگرایی زبانی را می توان در مقوله اجبار آموزش دانست. در دوره ماقبل مدرن همه افراد جامعه مجبور به آموزش رسمی نبودند. ولی دولت های مدرن بحث آموزش اجباری را از همان اوایل ظهورش مطرح کرده و اکنون اغلب قریب به اتفاق دولتها تا سطحی از آموزش رسمی را برای همه افراد جامعه اجباری دانسته اند. پس می توان این نتیجه را گرفت که؛ که نهاد دولت مدرن قالب تمرکزگرایی در آموزش را از نهاد دین گرفته و آنرا نسبت به ایدئولوژی دولتی خود پر کرده است.
از طرفی، مسئله انقراض زبانها مختص دوره مدرن و محصول سیاستهای دولت-ملتهای کنونی نیست. در دوره ی ماقبل مدرن نیز زبانهای بسیاری از بین رفته و یا در زبان های دیگر ذوب شده اند. زبان در یک پروسه نرمال با کم شدن تعداد سخنورانش می تواند از بین برود. از طرفی دولت-ملتهای مدرن، از همان آغاز ظهورشان با اعمال سیاستهای یکسان سازی فرهنگی و زبانی، بصورت آگاهانه باعث انقراض زبانها و فرهنگهای متعددی شده اند. چرا که هسته تفکر دولت-ملت بر آن بوده که بدون یکسان سازی در فرهنگ و زبان امکان ایجاد سیستم سیاسی متمرکز به شکل دولت-ملت میسر نخواهد شد. از این رو دولت مدرن کثرت زبانهای مادری و بومی را بزرگترین تهدید بقای خویش تصور کرده است. عقل دولت مدرن بر آن بود که با یکسان سازی فرهنگی می تواند این مشکل را از پیش پای خود دور کند. ولی با اینکه توانست بسیاری از فرهنگها و زبانها را در فرهنگ و زبان مورد تایید خود ذوب کند، ولی فرهنگها و زبانهایی بودند که به رغم فشارهای زیاد خود را حفظ کنند.
اندیشمندان و مبارزان علیه سیاستهای یکسانساز دولتی به این نتیجه رسیده اند که اولین راه نجات فرهنگ و زبان مطبوعشان آنست که سیستم آموزش رسمی را از طریق زبان بومی و مادری تنظیم کنند. پیرو این نوع نگاه، در بسیاری از کشورها آموزش به چند زبان متداول گریده است. در ایران نیز بحث بر سر این مسئله هنوز ادامه دارد و آنچه مسلم است هنوز نتیجه مطلوبی از این بحث ها گرفته نشده است. چرا که در ایران مسئله کثرت زبانی و فرهنگی و مسئله تدریس به زبان مادری را به “مسئله اقوام” تقلیل داده و بر اهمیت آن سرپوش گذاشته می شود.
مغلطه ای که برخی از تحلیل گران نزدیک به تز یکسانسازی فرهنگی و زبانی بر آن دچارند از آنجا ناشی می شود که اینان مسئله زبان مادری را در ایران با مسئله زبان مادری در کشورهایی همچون امریکا مقایسه می کنند. این اشتباه روش شناختی در بسیاری از تحلیلگران مخالف یکسانسازی نیز دیده می شود. در کشوری همچون آمریکا زبان مادری مهاجران در قالب مسئله مهاجرت مورد بحث قرار گرفته و تئوریزه می شود. در ایران مسئله زبان مادری مسئله ی مهاجران نبوده و بالعکس زبان انسانهایی موضوع سخن است که نه مهاجر بلکه خود را صاحبان آن سرزمین می دانند. یعنی، مسئله، مسئله ی آموزش به زبان مادری انسانهایی با زبان متفاوت در جامعه ای با زبان متفاوت نیست. مسئله آنست که در ایران جوامع زبانی متعددی وجود دارد که نه زبان رایج جامعه که زبان فارسی در آن بعنوان زبان رسمی و ملی آموخته می شود.
همچنان که اشاره شد زبان و جامعه مستقل از هم نیستند و بدون وجود یکی، دیگری را نمی توان تفسیر کرد. وقتی از چیستی انسان سخن می گوییم لاجرم به چیستی زبان نیز اشاره کرده ایم و وقتی از چیستی زبان سخن می گوییم، لاجرم به چیستی جامعه اشاره کرده ایم. بطوری که بدون وجود زبان، مفهوم انسان و جامعه قابل تصور نیست.
جامعه شناسی زبان در کنار دیگر موضوعات مرتبط، بر آنست تا کنترل رفتارهای زبانی توسط جامعه و ساختارهای اجتماعی را مورد بررسی قرار دهد. همچنین کارکرد و ویژگی رفتارهای زبانی برای جامعه شناسان زبان دارای اهمیت فراوانی است. به زعم متیوس[Matthews]، جامعه شناسی زبان در قالب تحلیل گفتمان[discourse analysis]، رابطه زبان-قدرت، زبان-ایدئولوژی و زبان-روانشناسی اجتماعی را موضوع پژوهش و تاکید خود قرار داده است. هم اینکه، زبانی رایج در اجتماعی مشخص بر اساس کدام اصول استاندارد و غیر استاندارد خوانده می شود!؟ آیا با نگاهی صرفاً زبانشناختی می توان این سوال را پاسخ گفت؟ علاوه بر زبانشناسی، علوم فرهنگی و اجتماعی دیگری نیز برای تعریف این اصول لازم و ضروری است. تنها با علم بر ادبیات و گرامر زبانی خاص نمی توان بر کلیت و چیستی جامعه زبانی خاص و نیازهای زبانی افراد ان جامعه نظر داد. حتی صرف عالم بودن در علم زبانشناسی نیز نمی تواند مشروعیت نظریه پردازی در این مورد را به شخص خاصی بدهد.
تاریخ زبانشناسی فراز و فرود دیدگاههایی را نشان می دهد که زبان را موضوع سخن خود قرار داده اند. آیا تحقیقات زبانشناختی بدون اینکه گوشه چشمی به جامعه زبانیِ یک زبان خاص داشته باشیم میسر است؟ آیا ساختار زبان در جامعه زبانی خاصی هوموژن است و یا غیر هوموژن؟ قابلیت تغییر پذیری در ساختار زبان مربوط به جامعه زبانی است یا زبان در معنای مجرد آن؟… صرف طرح چنین سوالاتی مسئله زبان را به عنوان موضوع علوم اجتماعی قرار داده و می دهد. از این رو مسئله آموزش [به] زبان مادری مستلزم انجام تحقیقات گسترده جامعه شناختی در جوامع زبانی مختلف در ایران است.
گروهی از زبان شناسان مانند هاکت[C. F. Hockett] معتقدند که هر زبانی یک جامعه زبانی را بوجود می آورد…مطابق تعریف هاکت، کلیه افرادی که بطور مستقیم یا غیر مستقسم از طریق یک زبان مشترک با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند یک جامعه زبانی را تشکیل می دهند. زبانشناس انگلیسی، جان لاینز(J. Lyons](1970]، با تاکید بر زبان مشترک می گوید؛ «جامعه زبانی عبارت است از همه افرادی که از یک زبان یا گویش معین استفاده می کنند.» هارتمن[R. Hartmann] و استورک(F. Stork] (1972] در فرهنگ زبان و زبانشناسی، با تاکید بر زبان مشترک و منطقه جغرافیایی مشترک، جامعه زبانی را چنین تعریف می کنند: «گروهی از مردم که معمولاً در یک منطقه واحد زندگی می کنند و به گونه ای واحد از یک زبان، یا یک زبان معیار سخن می گویند.» جان گامپرز(J. GGumperz] (1968] نیز با تکیه بر عوامل اجتماعی و فرهنگی بر ارتباط پیوسته و منظم تاکید کرده و می گوید: «هر جمعیت انسانی که اعضای آن از طریق مجموعه ای از نشانه های زبانی، بطور منظم و پیوسته در ارتباط باشند و با جمعیت های مشابه، در کاربرد زبان اختلافات اساسی داشته باشند، یک جامعه زبانی را تشکیل می دهد.» جامعه زبانی نه تنها از لحاظ زبانی، بلکه از لحاظ فرهنگی و اجتماعی نیز با دیگر جوامع زبانی قابل تمایز است.
با توجه به تعاریف ارائه شده از جامعه زبانی، ایران را می توان مجموع چندین جامعه زبانی دانست. ولی برخی بر این باورند که آموزش [به] این زبانها میسر نیست و دلیل آن عدم قابلیت آموزش [به] این زبانها می باشد. در اینجا دو مسئله می تواند مورد دقت قرار گیرد؛ یکی اینکه آیا علت این عدم قابلیت در خود آن زبان است و یا عوامل بیرونی باعث این مسئله شده و می شوند؟ دوم اینکه آیا استانداردی از زبان قابل تحصیل در دنیا موجود می باشد که زبانها بر اساس آن ارزشگذاری و رتبه بندی شوند؟
مسلم است که هر زبانی فارغ از تعداد سخنورانش، نیازهای زبانی جامعه زبانی متبوعش را برآورده می کند. مگر اینکه زبانی خاص در اثر عوامل متعددی منقرض شده و دایره کاربردش محدود شده است. البته این مسئله و علل آن در جای خود قابل بحث است. فارغ از زبانهایی که تعداد سخنورانش در ایران بسیار افت کرده است، می توان چهار زبان عمده را در ایران نام برد؛ فارسی، ترکی، عربی و کردی زبانهایی هستند که جامعه زبانی خود را دارند. رضا شاه به قصد تشکیل دولت مدرن یکپارچه، بدون توجه به نیازهای زبانی و فرهنگی جوامع زبانی مختلف در ایران، زبان فارسی را رسمی و دولتی اعلام کرد. بدون اینکه متوجه این نکته باشد که زبان فارسی تنها می تواند نیازهای زبانی جامعه فارس زبان را برآورده کند. جوامع زبانی دیگر با توجه به فرهنگ و ساختار اجتماعی اشان نیازهای زبانی مختص خود را دارا می باشند. اگر زبان فارسی می توانست و یا آن قابلیت داشت که نیازهای زبانی دیگر جوامع زبانی را هم برآورده کند، طبیعتاً امروز جامعه ایران جامعه ای تک زبانه بود! بعد از گذشت دهها سال از سیاسیتهای زبانی رضاشاهی، هنوز هم زبان فارسی نیازهای زبانی جوامع زبانی غیر فارس را برآورده نمی کند. حتی در برخی علوم فنی و انسانی، زبان فارسی هنوز هم برخی نیازهای جامعه فارسی زبان را نتوانسته است که برطرف کند!
برخی بر این باورند که زبانهای دیگر، غیر از زبان فارسی در ایران قابلیت تحصیل و علم آموزی را ندارند! اساساً، چهار زبان عمده ای که بخشی از سخنورانش در خارج از مرزهای ایران با آن زبان تحصیل می کنند، یعنی ترکی، کردی، عربی و بلوچی مسئله نداشتن قابلیت آموزش [به] این زبانها را نقض می کند.
از طرفی تز نسبیت فرهنگی که شامل زبان نیز می شود، بحث برتریت فرهنگی و زبانی و وجود استانداردی برای سنجش کیفیت تحصیل [به] زبانی خاص را رد می کند. صرف اینکه بگوییم مثلاً در زبان انگلیسی میلیونها مقاله علمی نوشته است، این مسئله را تایید نمی کند که زبان انگلیسی استانداردتر از زبان مثلا بنگلادشی است. متغیرهای مختلفی می تواند زبانی را نسبت به زبان دیگر از لحاظ کاربری بین المللی و یا علمی در درجه بالاتری قرار دهد. قدرت های سیاسی و رسانه ای بزرگ با استفاده از بودجه های کلان، این امکان را فراهم می کنند که زبان متبوعشان در دنیا بسط پیدا کند؛ و البته نحوه بهره برداری از این بسط زبانی در حوزه مثلا سیاست بر هر کسی آشکار است.
زبان آلمانی که در دوره ای اصلاً تصور نمی شد قابلیت فلسفه ورزی را دارا باشد، اکنون به یکی از بزرگترین زبانهای فلسفه ورزی در دنیا بدل شده است. سخنوران کدام زبان و یا زبانها در پیچیدگی کدام روابط تاریخی و اجتماعی به سخنوران آلمانی این تلقین را می کردند که زبان آلمانی استاندارد فلسفه ورزی را دارا نمی باشد! نتیجه اینکه، به قول لویی ژلن کالوه، مسئله مسئله ی زبان خواری است.
در ایران، از منظر حقوقی، بیش از آنکه حقوق زبانی یک جامعه زبانی مورد توجه قرار گیرد، حق طبیعی و یا بشری انسان مطرح شده و می شود. بدون اینکه بخواهیم حق طبیعی و بشری را در بیان این مسئله به حاشیه برانیم، بایستی به اهمیت حقوق جمعی نیز دقت کنیم. اعطای حقوق زبانی فردی حتی در قالب قانون اساسی، سرپوشی است بر حقوق جمعی زبانی جوامع زبانی در ایران. در واقع این نوع نگرش، در کنار حقوق فردی، پای حقوق جمعی را نیز به میان می کشد. همبستگی اجتماعی و پیشبرد هر چه بهتر خدمات نهادی و اجتماعی در جوامع زبانی ایران تنها با بکارگیری گسترده زبان مادری در همه نهادهای اجتماعی جوامع زبانی در ایران میسر است.
حتی اگر حقوق زبانی با رویکرد فردی (حقوق بشر) قالب بندی شود، باز هم بعد جمعی آن محفوظ است. یعنی هر چند سوژه های حقوق زبانی افراد هستند، باز هم بدست آوردن حقوق زبانی افراد از طریق اعمال حقوق زبانی جمعی میسر خواهد بود. در غیر اینصورت، یعنی در صورتی که دیگر اعضای جامعه زبانی حضور نداشته باشند، حق زبانی فرد فایده ای بر وی و دیگران نخواهد داشت. همچنان که در بالا نیز اشاره شد، وقتی از حقوق جمعی سخن رانده می شود، اعمال حقوق زبانی در همه نهادهای اجتماعی یک جامعه زبانی منظور نظر است. نه اینکه فرد این حق را بصورت قانونی داشته باشد که زبان مادری خود را تحصیل کرده و یاد بگیرد. اساساً اصل 15 قانون اساسی ایران بیشتر حق فردی را در تحصیل ادبیات زبانهای محلی مورد نظر قرار داده است. و درست از این منظر نیازمند اصلاح و بازبینی است. نهایتاً، در صورتی که زبان مادری بصورت نهادی و رسمی در جامعه زبانی مورد نظر به رسمیت شناخته نشود، حق فردی تحصیل زبان مادری به هیچ دردی نخواهد خورد.
از منظر، حقوق جمعی جوامع زبانی در ایران، با سیستم آموزشی فعلی که از لحاظ زبانی متمرکز و تک زبانه است سازگار نیست. چرا که سیستم آموزشی کنونی، جامعه زبانی واحدی را مورد نظر قرار داده است. مسئله اساسی در بحث حق تحصیل [به] زبان مادری و سیستم آموزشی سراسری نیز همین است. آیا سیستمی آموزشی را می توان در ایران متصور شد که پارادوکس سیستم آموزشی تک زبانه-نیازهای زبانی جوامع زبانی متکثر را حل کرد؟! آیا می توان سیستم آموزشی ای را با مدیریت های منطقه ای و مستقل با محوریت جوامع زبانی را متصور شد؟!
در صورتی که سیستم آموزشی در ایران منطبق با پراکندگی جمعیتی و با موقعیت و کاربرد مساوی و مستقل از لحاظ زبانی مدیریت نشود، امکان اینکه بتوانیم فرهنگ و زبان جوامع زبانی مختلف را نجات دهیم وجود نخواهد داشت. اعطای حقوق زبانی فردی بر افراد یک جامعه زبانی، کارکرد زبان را در بسیاری از حوزه های اجتماعی محدود می کند. حقوق زبانی جمعی است که زبان و فرهنگ را در همه ارکان اجتماع بسط داده و آن را حفظ می کند.
حقوق فرهنگی و زبانی در قالب مواد اجتماعی قانون اساسی، این امکان را ندارد که مستقل از مواد سیاسی در قانون اساسی مطرح شود. یعنی برای آنکه حقوق زبانی واقعیت پیدا کند، ابتدا بایستی هویت فرهنگی، زبانی و سیاسی جوامع زبانی در ایران به رسمیت شناخته شود. قابلیت اعمال این مسئله با دو روش قابل تصور است؛ نخست، باید زبان/فرهنگ جوامع زبانی در قانون اساسی به رسمیت شناخته شود. دوم، در موارد مرتبط به زبان/فرهنگ، به جوامع زبانی حق اعمال نظارت و مدیریت داده شود. این نیز به نوبه خود ساختار سیاسی دولت را تحت تاثیر قرار می دهد. امکان و راههای پخش حق مدیریت و نظارت بر سیستم آموزشی بین دولت مرکزی و جوامع زبانی/فرهنگی موضوعی است که نیازمند بحث علمی فراوانی است. با در نظر گرفتن تجربیات کشورهای مختلف دو نوع سیستم دولتی با قبول کثرت گرایی و پخش افقی قدرت می تواند متصور شود. خودمختاریهای منطقه ای که حقوق زبانی/فرهنگی را به رسمیت می شناسند و مدل دولت فدرال. وقتی به تاریخ و فرایند تشکیل دولتهای فدرال و خودمختاریهای منطقه ای در دنیا می نگریم، می بینیم که اولین عنصر تاثیرگذار در این امر اکثراً تفاوتهای زبانی/فرهنگی بوده است.
سخن آخر اینکه، جامعه کثیرالملله ایران با سیستم سیاسی و دولتی مخصوص به خود، در حوزه فرهنگ/زبان با اعمال سیاستهای یکسانسازی، در از بین بردن فرهنگ و زبانهای مختلف آن جغرافیا بسیار تاثیر گذار است. دولت با به رسمیت شناختن این کثرت فرهنگی/زبانی در قانون اساسی و نوسازی سیستم آموزشی، می تواند عدالت زبانی و فرهنگی را در میان تمام جوامع زبانی و ملیتهای غیر فارس ایجاد کند. در اینصورت است که افراد می توانند با بدست آوردن حقوق [جمعی و فردی] زبانی جامعه و فرهنگ خویش را بهتر بشناسند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر