۱۳۹۹/۳/۲۵

آیا در مدت زمان کوتاهی می‌توان با گذر از زبان مادری مرحله آموزش دوزبانه را آغاز نمود؟

اومود اورمولو
بسیاری از تحقیقات صورت‌گرفته حکایت از عدم گذر کوتاه‌مدت به زبان دوم آموزش پس از آموزش زبان اول(یا زبان مادری) می‌باشد، بر اساس تحقیقاتی که توسط کاتلین هیوگ در ۲۹ کشور آفریقائی مختلف صورت گرفته نتایج تحقیق حاکی از آن هست که مدلهای آموزشی که در کوتاه‌مدت پس از زبان اول(یا زبان مادری) به زبان دوم گذر می‌کنند(پس از آموزش ۱ الی ۳ سال خواندن – نوشتن به زبان مادری و سپس گذر به زبان حاکم) گرچه دارای فوایدی نیز بوده ولی طی ۵ سال پیش رو کودک تمامی فواید پروسه گذر کوتاه‌مدت را از دست می دهد. مدلهای آموزشی تاثیر گذار بر پایه زبان مادری تنها در صورتی دارای نتایج موثر می‌باشند که در دوره‌هائی همچون ۶ تا ۸  سال صورت پذیرد، پس از آموزش زبان مادری طی دوره‌های ۱۰ ساله و سپس گذر به آموزش زبان دوم روند مثبتی را با توجه به توانایی‌های کودک از زبان مادری به زبان دوم نیز منتقل می‌گردد.

۱۳۹۹/۳/۷

فایده‌های کاربرد زبان مادری در امر آموزش چیست؟

اومود اورمولو
بر اساس ماده ۲۸ حقوق کودک سازمان ملل هر کودک دارای حق آموزش می‌باشد و ماده ۳۰ نیز از حق کاربرد زبان مادری کودک یا زبانی که در خانواده کاربرد دارد در امر آموزش سخن می‌گوید. بر اساس نظریات دکتر کانگاس چه به سبب ترجیح خانواده و یا عدم وجود سیستم آلترناتیو آموزشی اگر کودکی ملزم به آموزش زبانی به غیر از زبان مادری خود و یا زبانی که نمی‌داند، گردد بندهای حقوق کودک به نوعی دچار نقض می‌گردد، در عین حال کانگاس معتقد هست که در صورتیکه زبانها محافظت نگردند اطلاعاتی که متکلمین این زبانها(برای مثال اطلاعات گیاهان طبی که در بسیاری از نواحی مختلف وجود دارد) دارا می‌باشند دچار نابودی خواهند شد(تخمین های متفاوتی در مورد مرگ زبانها وجود دارد). اگرچه تحقیقاتی علمی بی‌ط‌رفی در مورد سرعت و نحوه مرگ زبانهای مادری به غیر از فارسی همچون زبان تورکی در ایران وجود ندارد ولی آنچه که به خوبی قابل لمس هست به علت عدم آموزش به زبان مادری در کودکان تورک، عمده نسل جدید قادر به تکلم به زبان تورکی نبوده و گسست اجتماعی مابین نسل گذشته که به علت عدم آموزش سراسری اجباری تاحدودی فارسیزه نشده‌اند با نسل جدید مشاهده می‌گردد.
بر اساس گفته‌های خاویر آلبو مدل آموزشی که با نام "آموزش دوزبانه مابین فرهنگها" در بولیوی محقق شده سبب کاهش تکرار کلاسها و رفوزگی دانش‌آموزان گردیده و در عین حال موفقیت دانش‌آموزان در کلاس نیز روندی افزایشی را ثبت نموده است. کارل بنسون که کارشناس آموزش دوزبانه در کشورهائی نظیر نیجریه، گینه بیسائو و موزامبیک بوده، معتقد هست که آموزش دوزبانه تاثیرات مثبتی در کودکان دختر داشته و سبب تغییر نگرش خانواده‌ها به آموزش دختران در عین حال سبب دسترسی آسان دختران به آموزش گردیده است.

۱۳۹۹/۲/۲۹

حق آموزش به زبان مادری دانش‌آموزان

اومود اورمولو
آموزش یک قدرت بوده که زبان نیز ابزار دسترسی به آن قدرت می‌باشد. مدلهای آموزشی دوزبانه‌ای که بر اساس زبان مادری دانش‌آموز شکل گرفته باشد سبب افزایش اعتماد به‌نفس دانش آموزان، افزایش روحیه، افزایش حس خوشبختی، ایفای آسان خویش، افزایش حس همزیستی، افزایش خلاقیت و قدرت خیال دانش‌آموزان را به همراه می‌آورد.
رابطه نابرابری، تبعیض و خشونت با ائتنیسیته، زبان و فرهنگ الگوئی ثابت شده می‌باشد. بسیاری از کشورهای دنیا دارای ویژگیهای چندملیتی و چندزبانی می باشند، به همین روی در بسیاری از نقاط دنیا نحوه مدلهای آموزشی، محتوای مفردات درسی، نحوه فراگیری و فرادهی از جمله مباحث به روز می‌باشد حتی مباحثی که در ایران طی سالهای گذشته بر حول آموزش به زبان مادری شکل گرفته همگی شاهد و دلیلی بر وجود روندی کمی و بیش مشابه نیز در ایران می‌باشد. در کنار مدارس، نهادهای رسمی، زبان استعمارگر (برای مثال در هندوستان کاربرد زبان انگلیسی) و زبان برگزیده یا زبان جامعه حاکم به صورت عمومی دیگر زبانهای محکوم را تحت حکمرانی خود قرار داده است. وضعیت زبان تورکی و دیگر زبانهای گروه‌های ائتنیکی غیرفارس در جغرافیای ایران نیز به ترتیب یاد شده می‌باشد، در حالیکه بر اساس تحقیقات علمی متعدد شروع آموزش به زبان اول کودک(در عین حال زبان مادری یا زبانی که در خانه آموزش داده می‌شود نیز می توان نام برد) تاثیر مثبتی در فراگیری و موفقیت درسی دانش‌آموزان را در مدرسه تثبیت نموده است. 
سیستم‌های آموزشی که زبان اول کودک را طرد نموده و تنها بر اساس زبان دوم(یا زبان خارجی) به صورت تحمیلی شکل گرفته باشند بر یادگیری مفردات درسی نزد کودک تاثیرات مضری داشته و مشکلات متعددی ایجاد می‌کنند. زبان سیستم آموزشی یکی از موانع عدم شروع آموزش کودکان می‌باشد، حتی پس از شروع آموزش نیز کودکان به انواع مختلفی همچون تکرار کلاسها، رفوزگی، ترک تحصیل، فرار از مدرسه و... تحت تاثیرات منفی موانع یاد شده قرار می‌گیرند. بر اساس آمار رسمی دولت ایران تنها در سال ۱۳۹۲ حدود ۳۹.۰۰۰ دانش آموز ترک تحصیل نموده‌اند، علت و پراکندگی ترک‌تحصیل کننده‌گان مشخص نیست، در عین حال آمارهای سال ۱۳۹۲ حاکی از بازماندن ۳ میلیون کودک از حق آموزش در سال یاد شده می‌باشد، آمارها حاکی از ترک‌تحصیل ۳۷% دانش آموزان تنها در سال اول آغاز تحصیلی هست.
موانع و مشکلاتی که روبرو می‌باشیم چیست؟
در دنیا زیست حدود ۷.۰۰۰۰ زبان و به سبب عدم وجود آمار علمی بی‌طرف در ایران زیست ده‌ها زبان از جمله زبان‌های تورکی، فارسی، عربی، کردی، بلوچی، گیلکی، لری، ارمنی، مازندرانی و ... تثبیت شده است. با توجه به آمارهای یاد شده آیا کاربرد زبان مادری هر کودک در امر آموزش خواستی حقیقی و قابل تحقق می‌باشد؟ آیا ایجاد سیستم نوشتاری و مفردات درسی، تربیت معلم و کادر آموزشی، تامین ابزارها و زیرساخت‌های آموزشی و ... برای وزرای آموزش و دولتها و نهادهای آموزشی برای زبان‌های موجود در یک کشور دارای مالیت فراوان و مشکل‌ساز می باشد؟ آیا ما به خواست خانواده‌هائی که کودکانشان در سیستم آموزشی نه به زبان مادری کودک بلکه به زبان حاکم(برخی موارد حتی زبان اقلیت به مانند مورد ایران) آموزش می بینند ‌می‌باید گوش فرا دهیم یا نتایج تحقیقات پداگوژیکی که بر روی ارتباط زبانها و آموزش صورت گرفته، و یا به مجادله‌ای که در دنیا از سوی اقلیتهای ائتنیکی و ملی فرودست برای احقاق حقوق زبانیشان در جریان می باشد گوش فرا دهیم؟

۱۳۹۹/۱/۳

زبان

اومود اورمولو
زبان آینه‌ی فرهنگ است. واسلر 
بی‌تردید زبان چه از بعد فردی و یا اجتماعی یکی از اساسی‌ترین منابع بلکه مهمترین رفرنس بشمار می‌آید، چونکه زبان در شکل‌گیری هویت فردی نقش بسزائی ایفا نموده و هم در یکپارچه‌سازی– تاثیر مثبت یا منفی- اجتماع کاربرد مهمی را دارد. در تاریخ بشریت استفاده ابزاری از زبان در جهت اهداف سیاسی از دوران مدرن آغاز گردیده و روند کاربرد زبان بر اساس اهداف سیاسی پارالل با ‌ظهور ملی‌گرائی می‌باشد. به سبب اهمیت بسزای زبان، ایدئولوژی ملی‌گرائی جهت شکل‌دهی به فضای اجتماعی در زبان مداخلاتی نموده است.
ملی‌گرائی و دولت – ملت که مدل دولت آن می باشد به زبان مشترک اهمیت بسزائی قائل می شود. زبان دارای ۲ ویژگی است:
۱-  قبل از هر چیز زبان یک سمبل می‌باشد؛ زبان در ملت‌سازی سمبل مشترک هست، در عین حال زبان سمبل ما شدن و گذر از من ‌شده‌گی هست. شعور ما شده‌گی در دولت- ملت و پذیرش آن از سوی جامعه تنها با کاربرد یک زبان در داخل مرزها ممکن می‌باشد. زمانیکه انسانهای متکلم به یک "زبان محلی" تکلم و کاربرد یک "زبان ملی" را آغاز نمایند شعارها و پرنسیبهای ملی‌گرائی در طبقه‌های اجتماع به راحتی گنجانده می‌شود. زمانیکه برگزیده‌گان و گروه‌های جمعی به کاربرد زبان یکسانی روی بیاورند، رفته‌رفته احساسات و عواطف یکسانی را به اشتراک گذاشته و خواهند توانست حول مفاهیم مشترکی گردهم آمده و به صورت متفق به حرکت درآیند. زبان مشترک تنها از ابعاد سیاسی و فرهنگی مهم نمی‌باشد بلکه در عین حال در عمل نیز لازمه یک اقتصاد ملی هست چونکه برای ظهور و تداوم اقتصاد ملی در داخل مرزهای دولت، لزوم کاربرد یک زبان در داخل مرزها جزء ملزومات می باشد.
۲- زبان یک ابزار هست؛ زبان ابزاری برای تغییر زبان در گروههای ائتنیکی مختلف در جهت تعلق خاطر به "ملت"‌ مشترکی می باشد. زمانیکه استفاده ابزاری از زبان فزونی یابد تفاوتها زدوده شده و ظهور زبان و فرهنگ استاندارد بر پایه اصول ملی‌گرائی ناگزیر می‌گردد. در دوره‌های اول در دولت- ملتها مابین شهروندی و زبان پیوندهائی برقرار می‌گردد که ارتباط مابین ملی‌گرائی و شهروندی در سخنان جان استوارت میل به خوبی قابل درک می باشد:
"وجود نهادهای آزاد در کشوری که از ملتهای مختلفی تشکیل شده غیرممکن می باشد. ظهور احساس شهروندی مابین انسانهائی که دارای زبان متفاوتی می‌باشند بسیار سخت بوده و برای تشکیل حکومت تمثیلی لزوم افکار عمومی یکپارچه جزء ملزومات می باشد."
سخنان میل در حالی ابزار گردیده که در ۳ کشور بزرگ اروپائی زبان مشترکی وجود نداشت و زبانهای متعددی بکار بسته می‌شدند. زمانیکه ایتالیا موفق به تامین وحدت سیاسی کشور شد تنها ۲% مردم ایتالیا به زبان ایتالیائی تکلم داشتند اسناد در دست حاکی از عدم تکلم نیمی از مردم به زبان فرانسوی به سال ۱۷۸۹ می باشد که حتی آمارها حاکی از آن هست که نیمی از مردم فرانسه حتی یک کلمه فرانسوی نیز نمی‌دانستند. در سال ۱۷۹۴ باریر رئیس کمیته امنیت عمومی با چنین سخنانی وضعیت زبانی فرانسه را به تصویر می‌کشد:
"ای شهروندان! یک خلق آزاد باید دارای یک زبان باشد...همانطور که مشاهده نمودیم باس- برتون که همانا لهجه باسک می باشد سبب حاکمیت آلمانیها و ایتالیاییها گردید...و مانع انقلاب شده و در عین حال برای فرانسه دشمن‌تراشی نموده است... با فراگیری زبان فرانسوی به امپراطوری روحانیون خاتمه دهید... بی‌خبری شهروندان از زبان ملی‌شان خیانت به وطن هست."
در همان دوره نیز امپراتوری آلمان سیاست آلمانیزه کردن متکلمین زبانهای لهی، فرانسوی و دانی را در برنامه‌های اساسی خود قرار داده بود. تخمینها حاکی از آن هست که در پروسه وحدت سیاسی آلمان تنها ۱۷% شهروندان آلمان قادر به تکلم به زبان آلمانی بوده‌اند. بر اساس گفته‌های هابس‌باون آلمان‌ها و ایتالیائی‌ها در قیاس با دیگر دولت- ملتها بر اهمیت زبان تاکید بیشتری داشته‌اند، او معتقد است که آنها بر زبان ملی‌شان – برای مثال بیش از ارزشی که انگلیسی‌ها به زبان انگلیسی قائل می‌شده‌اند- ارزش بسیاری قائل می شدند. "در چشم طیف متوسط آلمان و ایتالیا زبان یکی از آرگمانهای تشکیل دولت ملی و اساسهای آن بوده است."
زبان به علت سمبل و ابزار بودنش هر دولت- ملت برای استانداردیزه- واحد کردن تغییرات اجتماعی از زبان بهره ‌برده است. زبان جهت‌دهی نموده، مدیریت می‌شود و حتی از نو پدید می‌آورد. برای کاربرد زبان ملی از سوی افراد یک جامعه مکانیزم‌های مخلتفی بکار بسته می‌شود، به طوریکه دولت تمامی فعالیتهای خود را بر اساس یک زبان برگزیده به پیش برده و زبان برگزیده را بر دیگر گروه‌های ائتنیکی- زبانی تحمیل می‌نماید.
دولت بر اساس طرح‌های متعددی شروع به تعریف ارتباط مابین زبانها نموده و از اول سلسله‌مراتب زبان‌ها را آنطور که بکارش می‌آید تعریف می‌نماید که در این صورت دولت گرامر و خزینه لغات زبانها را مشخص نموده و به آن قالب و محتوای ملی می‌دهد. دولت بعضی از کلمات را در زبانها ممنوع اعلام نموده و در جهت ترمیم و حفظ زبان برگزیده فعالیتهای علمی را آغاز کرده و نهادها مرتبط زبانی را تاسیس می نماید. تمامی موارد یاد شده جهت ایجاد تغییرات اجتماعی در پروژه دولت- ملت بکار بسته می‌شود.
زبان یکی از عناصر فرهنگی می باشد که برای شکل‌دهی ملی‌گرائی در افکار عمومی همیشه به عنوان هدفی تعریف گردیده و مورد مداخله واقع شده است. در ملت‌سازی زبان از یک سوی نشانه شعور "ما" شدن بوده و از دیگر سوی ابزاری اصلی برای تحقق دولت – ملت با توجه به تغییرات هدفدار اجتماعی در افراد منتسب به یک ملت بوده است.

۱۳۹۸/۱۲/۱۴

نقش زبان و آموزش در پروسه ملت‌سازی

اومود اورمولو
از سال‌های ۱۸۰۰ به بعد تلی در پروسه ملت‌سازی از ارگانیزاسیون مرکز قدرتی به نام "دولت خشن"  نام برده و ملت‌سازی را نه روندی طبیعی بلکه پروسه‌ای قابل طراحی و تاسیس نام می‌برد. بنا به گفته‌های وی "ملت" پس از تخیل در اذهان از جمعیت‌های وابسته بهم ایجاد می‌گردد. 
ملی‌گرائی دکترین ملت‌سازی می‌باشد. بر اساس ملی‌گرائی ملت یکی از واحدهای اجتماعی، طبیعی و متناسب مدیریت سیاسی است در عین حال هر ملت نیز دارای حق تعیین سرنوشت خود می‌باشد. به عبارت دیگر دولت – ملت یکی از ایده‌ال‌ترین انواع ارگانیزه‌شدن سیاسی هست و هر دولت حاکم نیز می‌باید دارای یک ملت باشد، به همین سبب هر ملی‌گرائی نیاز مبرم به تعریف ملت را در خود احساس می‌کند. تعریف قطعی از مفهوم ملت که در هر زمان و مکان بتواند تسری یافته و از سوی هر شخصی قابل پذیرش باشد تاکنون ارائه نگردیده است. به صورت عمومی و بر اساس ایدئولوژی ملی‌گرائی تعریف ملت اغلب بر مفاهیم "فرهنگ مشترک" و "زبان" به عنوان منابع اصلی تعریف ملت تاکید می‌ورزد. ملی‌گرائی نیز ابزاری برای ظهور احساس تعلق و وابستگی به مفاهیم یاد شده با توجه به امکانات و حمایت دولتی بکار بسته می‌شود تا هویت ملی بر اساس آگاهی شکل گیرد. به این روند ملت‌سازی یا Nation Building گفته می‌شود. 
در صورتیکه روند تاریخی ملت‌سازی را در اکثر دولتها مطالعه نمائیم بهره‌مندی دولتها در این پروسه از ابزارهای مشابهی جهت ملت‌سازی به چشم می‌خورد. بی‌تردید یکی از مهمترین ابزارها نیز زبان و آموزش می‌باشد که در ادامه این سلسله مقالات به وفور به نقش زبان و آموزش در پروسه ملت‌سازی خواهم پرداخت.

۱۳۹۸/۱۱/۲۹

"دولت – ملت" و "هویت ملی"

اومود اورمولو
در نظر گرفتن دولت و "ملت" باهم در کنار توسعه دولت مدرن یکی از مهمترین تغییرات ذهنی و ساختاری بود، بر اساس نظریات هابرماس ادغام واژه‌های "دولت" و "ملت" به صورت "دولت- ملت" از اواخر قرن ۱۸ آغاز می‌گردد. هیتر نیز رخت بربستن "ملت" از مفهوم ملی و پیوند آن به همراه "دولت" و سپس توسعه آن را از اواخر قرن ۱۸ میلادی معرفی می‌کند. پیوند ملت با دولت پس از ایجاد وابستگی ظاهری "ملت" از سوی دولت را معنا بخشید، "ملتی" که تا قبل از آن دربرگیرنده جمعیتی بیش نبود و دولت مدرن در این پروسه با ایجاد وابستگی سبب بوجود آمدن ملت تحت قالب سیاسی مشخص تعریف شده‌ای گردید.
کسب هویت برای ملت یکی از اساسی‌ترین ملزومات دولت- ملت بود، دولتها طی پروسه‌ی مدرن شدن هر چقدر هم دارای یکپارچگی اداری و جغرافیائی که تا قبل از آن صاحبش نبودند گردیدند ولی بازهم کافی به نظر نمی رسید و برای اتمام و گارانتی نمودن پروژه یکپارچگی جغرافیائی و اداری لزوم یکپارچگی فرهنگی احساس می‌گردید. بدین صورت بود که دولت مدرن بخش بزرگی از انرژی و امکاناتش را برای طرد عایدات محلی جامعه و ساخت سمبولهای ملی صرف نمود تا با استفاده ابزاری از این سمبولها هموژن‌سازی فرهنگی را تاسیس نماید.
زدودن تمامی تفاوتهای ائتنیکی، دینی، زبانی و ساخت و ساز پیوسته بر روی تفکر "وحدت" جهت ایجاد جامعه‌ای یکپارچه یکی از مهمترین و اولیه‌ترین اهداف دولت- ملت بود، تفکر ملی‌گرائی نیز در پروسه‌ی ایجاد ملتی با هویت سیاسی تعریف شده از سوی دولت بکار بسته شد. برای مثال ملی‌گرائی در اروپا به‌ صورت ارگانیزه شدن دولت- ملت آغاز گردیده و در اواخر قرن ۱۸ میلادی به عنوان ایدئولوژی سیاسی مطرح گردید. 
ایدئولوژی ملی‌گرائی دارای یک سری پیشنهادات مرکزی می‌باشد که اسمیت آنها را به ۴ مورد تقسم بندی می نماید:
۱-  ادعائی مبتنی بر تقسیم ملتها به فردیتی بر اساس تاریخ و سرنوشت، 
۲- ملت منبع اقتدار سیاسی و اجتماعی بوده و صداقت وابستگی و پیوند با ملت برتر از دیگر پیوندهاست،
۳-  اگر انسانها خواهان آزادی‌اند، ‌می‌باید با یک ملتی همسان‌ گردند،
۴-  برای تاسیس صلح و آزادی در دنیا باید تمامی ملتها در امنیت و آزادی به سر برند.
با توجه به بندهای یاد شده ملی‌گرائی سبب تولید مفاهیم "وحدت ملی، وحدت هویتی، برادری" گردیده و تا جائیکه امکان داشت سبب نشر مفاهیم یاد شده در افکار عمومی می‌گردد.
هدف ایدئولوژی ملی‌گرائی حفظ یکپارچگی دولت، علارغم تمامی تفاوتها ایجاد یکپارچگی و اقتصاد مدرن می‌باشد که تمامی امکانات دولت نیز برای اهداف مذکور بکار بسته می‌شود. اوردوهای بزرگ تاسیس شده و سیستم مالیات مستقیم نیز به یکی از منابع اصلی مادی دولت مدل می گردد، سراهای‌ نظامی و آموزشی سعی در جذب قسمت عمده جامعه در درون سیستم را بر عهده می‌گیرند. در موضوعات زبان، هنر، تاریخ و آداب روزمره رسمی ایجاد گردیده و یا سننی برگزیده میشود و رسم مذکور بر دیگر رسوم برتری قابل محسوسی می‌یابد. ایجاد نهادهای آموزشی ملی، ایجاد زبانهای استاندارد، کمک به تاسیس موزه‌ها و نمایشگاه‌هائی که در برگیرنده ایدئولوژی رسمی دولت می باشند برای تولید فرهنگ ملی بکار بسته میشود در عین حال سمبولها، رسوم، پرچم و مارشهای ملی نیز ایجاد می گردد.
در پروسه زدودن هویتهای محلی و هموژن‌سازی در جهت هویت ملی طبقه حاکم و فرهنگ حاکم اهمیت و نقش بسزائی ایفا نموده است. آگاهی ملی از سوی برگزیده‌شده‌گان و کانالهای متفاوت به مردم منتقل می‌گردد و خواستی که از انسانهای معمولی جهت ملت‌شوندگی طلب می‌گردد همسا‌ن‌سازی و تناسب با طیف و فرهنگ حاکم می باشد. در این حین کاربرد ملی‌گرائی جهت یکپارچگی دولت و ایجاد "هویتی بالادست" فرای خانوداه، جمعیت، عشیرت و عدم مانع شدن در برابر این پروسه خواسته می ‌شود. 
تصویر ذهنی که از هویت "ایرانی"، "هویت ملی"، "ایران" در جغرافیای ایران شبیه‌سازی گردیده بیش از آنکه برآیند پروسه طبیعی تاریخ که از اجداد ملل موجود در جغرافیای یاد شده به ارث برده‌ شده باشد ساخته و پرداخته گروهی از شبه‌روشنفکران است که توسط سیستم آموزشی اجباری دوران رضاشاه و محمد رضا شاه درونی سازی گردیده و به گروه‌های ائتنیکی ساکن ایران القاء و تحمیل گردیده است. منطق عمومی و حاکم دولت – ملت در ایران به مانند دیگر نمونه‌ها قبل از هر موردی منطق استعمارگر بوده و نژادپرستی و تک‌تیپ‌سازی جزئی از اساسی‌ترین پایه‌های دولت- ملت در ایران به شمار می‌آید، در دیگر سو برای موفقیت و تحقق مستعمره‌سازی داخلی، ارائه و ترویج نژادپرستی و تک‌تیپ‌سازی دولت – ملت نیز با دو شیوه "ائتنوساید" و "ژنوساید" بکار بسته شده است.

۱۳۹۸/۱۱/۱۵

دولت-ملت و زبان آموزشی

اومود اورمولو
امروزه ساختار بسیاری از دولت‌ها آثار مدرنیته را به یدک می‌کشند، پروسه مدرنیته در اروپا از قرن۱۶ تا ۱۸ میلادی سبب ایجاد تغییر و تحولات اجتماعی وسیعی در ابعاد مختلف زندگی مردم اروپا گشت. مدرنیته در کنار روند معاصرشوندگی، صنعتی‌شوندگی و بر سرعت متالیزه شدن روابط اقتصادی افزود و سبب گذر به اقتصاد کاپیتالیستی گردید. توسعه بخش کسب و کار، رشد اندیشه‌های علمی، افزایش سرعت شهرنشینی و فعالیت‌های مرتبط با افزایش استانداردهای دمکراسی فزونی یافت. پروسه تحول رادیکال مذکور سبب تغییرات اساسی نهادهای اجتماعی و سیاسی را در پی داشت. پس از این روند بود که تمامی نهادهای اجتماعی و سیاسی شانس بکارگیری روشهای سازماندهی سنتی قبل از مدرنیته را از دست دادند.
در پروسه معاصرشوندگی ساختار دولت نیز دچار تغییرات جدیدی گردید. دولت با گردآوری سرزمینهای خود تحت مدیریت اداری سبب افزایش ظرفیت اداری خود گردید، در عین حال سبب طرد مردم از مدیریت شده و مرزهای تحت حاکمیت خود را به طور قطعی مشخص ساخت. دولت تمامی نیروهائی که سبب ترویج خشونت احتمالی می گردید تصفیه نمود و خود شیوه جدیدی از مکانیزمهای خشونت را بوجود آورد. مفهوم مدرن‌شده‌گی دولت از مبدل‌شدنش به "سیستم مرکزی" قدرتمندی می گذشت؛ مرکزیت‌گرائی حقوقی، سیاسی، جغرافیائی دولت سبب ایجاد قدرت بازدارندگی دولت می گردید. این قدرت یکی از عناصر طرح "دولت مدرن" را که از اروپا آغاز گردیده بود به دیگر نقاط دنیا نیز تسری داده بود. در عین حال دولت مدرنی که خود در حال تسری به دیگر نقاط دنیا بود سبب ایجاد مدل جهانی دولت مدرن گردید...
دولت مدرن که بر پایه مرکزیت‌گرائی و مالیات رشد می یافت احتیاجات مدرنیته را در موضوعات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی به صورت کاربردی‌تر و فعالتر از گروههای سیاسی گذشته به جای می‌آورد. ساختارهای سیاسی که قبل از این پروسه در صحنه تاریخ زیسته بودند به هیج وجه دارای مرزبندی‌های جغرافیائی مشخص نبوده و هموژن‌سازی و یکپارچه‌سازی داخلی را نیز تشویق نمی‌نمودند. برگزیده‌گان فئودال در کنار اینکه حجم وسیعی از سرزمینها را در کنترل خود داشتند ولی دارای قدرت نظامی محدود و از ظرفیت تولیدی مشخصی برخوردار بودند. امپراطوریها قدرت گرفتن مالیات از تابعین خود را داشتند ولی دغدغه‌ای همچون هموژن‌سازی فرهنگی تابعین خود را در سر نمی‌پروراندند در حالیکه دولت مدرن بر پایه مرزهای جغرافیائی مشخص بنا نهاده شده و حاکمیتش در مرزهایش به صورت مطلق بود، این مسئله سبب گرایش دولت مدرن به قالب‌بندی مشخص هویتهای متعدد و مختلف ساکن در مرزهایش تحت اساس "هویتی" برگزیده گردید به علاوه دربرگیرنده‌گان قالب هویتی یاد شده تنها صاحبین اصلی حقوق مشخص گردیدند. بدین وسیله دولت مدرن رفته‌رفته به همسان‌سازی با مفهوم "ملت" را شروع نموده و "ملت" که زاده‌ی تخیل بود به منبع اصلی و الهام‌بخش حاکمیت دولت مبدل گردید.