۱۳۹۲/۲/۱۷

آموزش به زبان مادری در ایران

سید مرتضی حسینی
منبع: ماهنامه بایرام شماره 44- اسفند91
بعضی از دانشمندان و روشنفکران به ویژه علمای تعلیم و تربیت، تاریخ، روانشناسی و جامعه‌شناسی سزاوار سرزنش و محاکمه در محکمه وجدان ملی‌اند. علما و متخصصینی که در این رشته‌های علمی تحصیل کرده‌ و بر این اساس جایگاه‌ها و موقعیت‌های مربوط و منتسب به این رشته‌ها را به ویژه در دانشگاه‌ها و کرسی‌های تدریس و تحقیق اشغال کرده‌اند و هزاران ساعت تدریس و تحقیق نموده و هزاران نفر را فارغ‌ التحصیل نموده و از سفره این ملت نان خورده‌اند و می‌خورند اما دریغا! وظیفه علمی خود را کامل به جا نمی آورند و از اصل واقعیت موجود در جامعه ایران و موجودیت واقعی این کشور تا حدودی به عمد یا سهو غفلت می‌ورزند و در تمامی هزاران‌هزار صفحه‌ای که به عنوان کتب درسی و غیردرسی و نشریات به اصطلاح علمی- پژوهشی چاپ می‌کنند و از راه آن دخل و درآمد و ارتقاء مقام اداری یا علمی می‌گیرند، حرفی از هویت بعضی مردمان ساکن این کشور و اینکه چگونه باید هویت و موجودیت آنها را حفظ کرد تا کشور حفظ شود، ندیده‌ایم و نمی‌بینیم. نه علمای تعلیم و تربیت و روانشناسی را دغدغه واقعی مسائل تعلیم و تربیت هست، نه علمای جامعه‌شناسی را دغدغه مسائل اجتماعی موجود در کشور و نه علمای تاریخ را بازیابی هویت تاریخی بخش عظیمی از این ملت. علمای تعلیم و تربیت، به قول مرحوم بهرنگی صورتک خنده‌داری از علمای پداگوژی غرب به چهره خود بسته و هی تکرار و هی تکرار! بی آنکه نکته‌ای حتی از مسائل آموزشی خود کشف کرده و بگویند و بنویسند. علمای جامعه‌شناسی نیز با صورتکی از مکاتب جامعه‌شناسی غربی، بی آنکه حرف و درکی از واقعیت موجود جامعه ایران یعنی موجودیت اصلی و بومی جامعه خود داشته باشند و علمای تاریخ نیز کاری ندارند جز غیبت مردگان و سیر در تاریخ مشعشع تولید عصر پهلوی بی آنکه قادر به ایجاد کوچک‌ترین پیوندی میان تاریخ و موجودیت امروز جامعه ایران باشند و همانطور که در کلاس‌های مدرسه و زبان‌آموزی خبری از موجودیت و هویت زبانی ما نیست، در کلاس‌های جامعه‌شناسی نیز خبری از موجودیت و هویت اجتماعی ما نیست و در کلاس‌های تاریخ نیز خبری از تاریخ و موجودیت تاریخی ما. این سکوت و بی تفاوتی محض، حیرت و در عین حال خشم مضاعف هر وجدان بیداری را برمی‌انگیزد. چگونه می‌توان از این بی توجهی و اختلال آموزشی، روانی و هویتی موجود در جامعه غافل بود؟ آیا جز این است که این وضعیت علاوه بر تضییع حق و حقوق مسلم میلیون‌ها انسان، موجبات ناهنجاری‌ها و اختلالات روحی- روانی فردی و اجتماعی را سبب می‌شود و تبعات نهایی و مخرب آن بر جامعه و کشور ما عارض شده و میلیون‌ها استعداد قابل و توانمند را به ذهن‌هایی کُند و مختل و حتی بزهکار تبدیل می‌کند؟ آیا علمای روانشناسی ما نمی‌دانند که محرومیت انسان از فرهنگ و زبان مادری خود در مراحل مختلف تحصیل، موجودیت روانی انسان را نابود کرده و استعدادهای او را می‌کشد؟ آیای علمای علوم اجتماعی ما نمی‌دانند که ایجاد دوگانگی، تضاد، الیناسیون (از خود بیگانگی) و اختلال هویتی یکی از مهمترین عوامل مخل موجودیت و سلامت جامعه‌اند؟ و الیناسیون دستاوردی جز بحران و از هم پاشیدگی شیرازه اجتماعات انسانی ندارد؟ آیا تاریخ خواندگان ما نمی‌دانند و از خود نمی‌پرسند که چرا درصد عظیمی از این ملت تاریخ ندارند و رد پایشان نیز حتی در تاریخ انکار می‌شود و ملت بی تاریخ، سرگردان و سردرگم، بازیچه امواج قدرت‌های استعمارگر و استثمارگر می‌شوند؟ در هر صورت عملی خلاف وجدان انسانی مرتکب می‌شوند و مسئولند و در یک تعریف کلی به ظاهر و در قالب، جایگاه روشنفکری را اشغال کرده‌اند اما در واقع و عمل، سر سوزنی از مسئولیت روشنفکری را به جا نمی‌آورند و جامعه را به سوی بحران پیش می‌برند. اما اگر امروز و به موقع مسئله را بفهمیم و با وجدانی انسانی در صدد حل مسئله برآئیم کار به بحران نخواهد کشید هر چند تا امروز نیز ضربات جبران‌ناپذیری بر مردمان این سرزمین و این کشور وارد آمده است. چند نسل در آتش انکار هویت و الیناسیون و آسیمیلاسیون (یکسان‌سازی اجباری زبانی- فرهنگی) سوخته و نتوانسته‌اند انسانی بهره‌مند از حقوق خویش بوده و موجودی مفید برای جامعه و جهان خود باشند. بنابراین به جرأت می‌توانیم جریان روشنفکری و مدعیان و صاحبان کرسی‌های مناصب و عناوین علمی و دانشگاهی مرتبط با مسائل اجتماعی و روانشاختی را متهم کنیم. متهم به تخطی از تعهدات انسانی و تخصصی خویش. آیا جای شگفتی نیست که این همه دانشگاهی و استاد و پروفسور مدعی پر کبکبه و دبدبه و بهره‌مند از مزایای مادی و معنوی از کیسه ملت، از اصلی‌ترین مسئله ولی‌نعمتان خود یعنی هویت و زبان مردمان ساکن این جغرافیا غافل‌اند و به وقت مقتضی حتی هویت ایشان را انکار نیز می‌کنند؟ آیا ایشان مسائل اجتماعی و روحی- روانی کدام مردم را برمی‌رسند و مورخ کدام ملت‌اند؟ ملتی خیالی که وجود ندارد یا ملتی که می‌خواهد به زور تبلیغات به ظاهر علمی بسازند؟ بی تردید نه آن ملت خیالی و نه آن ملتی که ایشان می‌خواهند بسازند، صورت واقعی نیافته و نخواهد یافت و این مردمان رنج کشیده جغرافیای ایران علی‌رغم تمامی تعصبات کور و نادانی و ندانم‌کاری‌های ایشان، بی آنکه اعتقاد و اعتمادی به این حضرات مدعی و پرافاده داشته باشند همچنان پایدار و پاسدار هویت خویش خواهند بود اما چه کسی می‌تواند منکر آسیب‌های جبران‌ناپذیری باشد که بر موجودیت به ویژه موجودیت فرهنگی و معنوی ایشان وارد آمده و می‌آید! اگر چه بسیاری از هموطنان ما حتی تعریف صحیح هویت و نقش زبان در آن را درک نمی‌کنند، اما دیر یا زود نسل‌های جدید جامعه ما این مسئله و اهمیت آن را درک نموده و پاسداری از هویت و موجودیت خویش را سرلوحه حیات معنوی خویش قرار خواهند داد و آنگاه نسل ما و پیشینیان ما که نسبت به این مسئله حیاتی بی تفاوت و ساکت بوده و یا همسو با این جریان روشنفکری عقیم و کج‌اندیش در راه انکار و اضمحلال هویت و موجودیت فرهنگی ملت خویش گام برداشته‌ایم، بزرگترین متهم روسیاه محکمه تاریخ خواهیم بود. مایی که از سفره ملت خود ارتزاق کرده و بی توجه به هویت خویش و ملت خویش شدیم. تا دیر نشده و تا وقتی که ملت و مملکت خود را بیشتر از این دچار بحران‌های روانی و اجتماعی نکرده‌ایم، به خود آئیم و وجدان خویش را در میان نهیم و وظیفه انسانی خویش را دریابیم و به جای تلاش به کشتن و محو فرهنگ و زبان میلیون‌ها ایرانی، گامی در جهت حفظ و اعتلای فرهنگ ملت خویش برداریم باشد که در دادگاه تاریخ و محکمه الهی روسیاه ابدی نباشیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر